Thursday, April 03, 2014

درخت آسوریگ

آدینه ١۵/فروردین/١٣٩٣ - ٣/اپریل/٢٠١۴

یکی از شعرهای بازمانده از دوران پیش از اسلام شعر «درخت آسوریک» است. درخت آسوریگ یا درخت بابِلی شعری است که به زبان پارسی میانه‌ی اشکانی سروده شده است و دارای 120 بند است. در این شعر - که نخستین نمونه‌ی به دست آمده از صنعت مناظره‌ی ادبی است - درخت خرما و بُز به مناظره می‌پردازند. به نظر برخی درخت خرما نماد فرهنگ کشاورزی و بُز نماد فرهنگ شهرنشینی است. به نظر برخی درخت خرما نماد مردمان سامی (ساکنان آشور و بابِل) و دین چندخدایی آنان و بُز نماد ایرانیان مزداپرست است.

می‌دانیم که پس از گشودن بابِل به دست کورش بزرگ، سرزمین‌های آشور و بابِل بخشی از شاهنشاهی ایران شدند و تا زمان اسلام، بخشی از ایران باقی ماندند. سرزمین آشور (آسور) در دوران ساسانیان، آسورستان خوانده می‌شد و پس از اسلام هم، به صورت «شَهر آسور» یا «شهرَزور» درآمد که فیلسوف و پزشک بزرگ ایرانی، شهرَزوری از همین سرزمین برخاسته است.

نخستین بار ایران‌شناس آلمانی کریستیان بارتولومه (Christian Bartholomae) زبان این شعر را پارسی میانه‌ی اشکانی دانست که در زمان ساسانیان برخی واژگان آن با پارسی میانه‌ی ساسانی جایگزین شده‌اند. پس از وی، امیل بنونیست (Emile Benveniste)، ایران‌شناس سرشناس فرانسوی به این نتیجه رسید که این متن در قالب شعر است و پس از وی هم والتر هنینگ (Walter Henning)، ایران‌شناس آلمانی، درباره‌ی آن پژوهش‌هایی کرد.

هنینگ در مقاله‌ای به سال ۱۹۵۰ م. / ۱۳۲۹ خ. می‌گوید که چون زمان دقیق سروده شدن این شعر دانسته نیست، تلفظ و بازخوانی دقیق برخی واژه‌ها آسان نیست و نمی‌دانیم آیا باید آنها را مانند دوران نخستین اشکانیان بخوانیم یا مانند دوران پایان اشکانیان یا دوران میانه‌ی ساسانیان. در ادامه وی می‌گوید که با در نظر گرفتن بخش‌ها یا سیلاب‌ها و شمارش آنها، می‌توان بدین نتیجه رسید که هر بیت به طور میانگین ۱۲ بخش است. نشانی مقاله‌ی هنینگ چنین است:

Henning. W. B. (1950) A Pahlavi Poem. Bulletin of the School of Oriental and African Studies, University of London, Vol. 13, No. 3. , pp. 641-648.
در زیر بازنویسی برخی بیت‌ها را از مقاله‌ی هنینگ می‌آورم:

1 draxt-ē rust est ----------- tar ō šahr asūrīg
2 bun-aš hušk est ----------- sar-aš est tarr
3 warg-aš nāy mānēd ---------- bar-aš mānēd angūr
4 šīrēn bār āwarēd ---------- mardōhmān wasnād

6 gyāgrōb až man karēnd ---------- kē wirāzēnd mēhan ud mān

11 rasan až man karēnd ----------- kē tō pāy bandend
12 čob až man karend ----------- kē tō grīw māzēnd

15 tābistān sāyag hēm ----------- pad sar šahrdārān
16 šir hēm varzīgarān ------------ angubēn āzādmardān
17 tabangōk až man karēnd -------- dārūgdān wasnād
šahr ō šahr barēnd ---------- bižišk ō bižišk
18 āšyān hēm murwīžagān ----------- sāyag kārdāgān
19 astag bē abganēm ------------ pad nōg būn rōyēd
kad hirzēnd mardumag ------------ kum bē nē wināsēnd
20 bašn-um est (?) zargōn ---------- yad ō rōž yāwēd
hawiž mardumag ----------- kēš nēst may ud nān
až man bār xwarēnd ---------- yad amburd ōštēnd

27 wāžēnd-um pad afsān ---------- pārsīg mardōhm
ku wāš a’i ud wad-xrad ------------ abē-sūd draxtān
28 yad tū bār āwarē ----------- mardōhmān wasnād
gušn-at abar hirzēnd ------------ pad ēwēn čē gāwān
29 xwad gumānīg ahēm ------------ ku rūspig-zādak a’i
30 abēžag Dēn Māzdēsnān --------- čē čāšt xwābar Ohrmazd
31 yud až man kē buz hēm ---------- yaštan nē šahēd keč
32 čē jīw až man karēnd ----------- andar yazišn yazdān
Gōš-urwa, yazd --------- harwīn čahārpāyān
hawiž Hōm tagīg ------------ nērōg až man est
33 hawiž bār-yāmag --------- čē pad pušt dārēm
yud až man ke buz hēm ------ kardan nē šahēd
34 kamar až man karēnd ----------- kē āznāyēnd pad murwārīd
35 mōžag hēm saxtag ----------- āzādān wasnād
angustbān husrōgān ---------- šāh hāmhirzān
36 mašk-um karēnd ābdān --------- pad dašt ud viyābān
pad garm rōž ud rabīh ----------- sard āb až man est
37 maškīžag až man karēnd ----------- kē sūr abar wirāzēnd

39 nāmag až man karēnd ------------ frawardag dibīwān
daftar ud pādaxšīr ------------ abar man nibēsēnd

42 ambān až man karēnd ---------- wāžārgānān wasnād
kē nān ud pust ud panīr -------------- harwīn (?) rōγn-xwardīg
kāpūr ud musk syā(w) -------------- ud xaz tuxārīg
pad ambān āwarēnd ---------- frāž ō šahr čē Ērān

49 kad buz o wāžār barēnd --------- ud pad wahāg dārēnd
harw kē dah drahm nē dārēd ------------ frāž ō buz nē āsēd
amrāw pad dō pašīž --------------- kōdagān xrīnēnd
dān ud astag tō šowē ---------- frāž ō kōy murdān
به نظرم بیشتر واژه‌های متن آشنا و همان اند که در پارسی امروزی به کار می‌روند.

توضیح برخی واژه‌ها
کَرِند: صرف اشکانی فعل «کردن» که در پارسی میانه‌ی ساسانی و پارسی نو به صورت «کنند» صرف می‌شود.
اود: حرف پیوند «و»
خط 2- هوشک: خُشک
خط ۶- گیاگروب: جاروب؛ ویرازند = بپیرایند
خط ۱۲- گریو: گردن (امروز تنها در گریوه = گردنه برجا مانده)؛ مازند = مالند
خط ۱۸- کارداگ: کوچ‌نشین
خط ۱۹- استگ: هسته
خط ۲۰- یاوید: جاوید
خط ۲۸- ایوین: آیین؛ تا تو بار آوری، به آیین گاوان باید تو را گُشن دهند
خط ۳۳- باریامگ: بارجامه
خط ۳۴- آزنایند: آژند؛ آزیدن، آجیدن.
خط ۳۵- سختگ:
خط ۳۷- مَشکیزگ: سفره‌ی چرمی
خط ۳۸- دیبیوان: جایگاه نوشته‌ها. بعدها به شکل «دیوان» درآمد
خط ۴۲- توخاریگ: صفت تُخارستان
خط ۴۹- آسد = آید

احسان طبری در کتاب «سفر جادو» بر پایه‌ی ترجمه‌ی ماهیار نوابی، این شعر پارسی میانه را به پارسی نو / دری بازنویسی کرده است. در زیر برگردان احسان طبری را می‌آورم:
درختی رُسته اندر کشور آسور زشت آیین
بُنَش خشک و سرش تَر، برگ آن ماننده‌ی زوبین
بَرِ آن چون بَرِ انگور، در کام کسان شیرین.
شنیدستم که شد با بُز، درخت اندر سخن‌بازی

که: «از تو برتر و والاترم در چاره‌پردازی
به «خونیرَس» - که مرز چارم گیتی است – همسان نیست
درخت دیگری با من به زیبایی و طنّازی.

چو بارِ نو برآرم، شه خورَد زان بارِ خوبِ من
فَرَسبِ بادبان و تخته‌ی کَشتی است چوب من
سرای مردمان را برگ و شاخم هست جارویی
برنج و جو فروکوبد، گواز غله‌کوب من
همیدون موزه بهرِ پای برزیگر ز من سازند
دم آهنگران، بر کوره‌ی آذر ز من سازند
رَسَن بر گردن تو در بیابان در، ز من سازند
مر آن چوبی که کوبیدت شبان بر سر، ز من سازند

تَبَنکو بهرِ داروی پزشکان زمین باشم
به دهگان شیر و مر آزادگان را انگبین باشم
به تابستان به فرقِ شهریاران جاگزین باشم
چو آتش را برافروزم سراپا آتشین باشم

به مرغان آشیانم، سایبانم بهرِ ره‌پویان
ز تخم من به بوم تو درختی نو شود رویان
اگر مردم نیازارندم این گیسوی جادویم،
به جاویدان درخشان است چون گیسوی مه‌رویان

هر آن کسی بی می و نان ماند و بی‌تدبیر می‌گردد
ز بارم می‌خورد چندان، که تا خود سیر می‌گردد»

بجنبانید سر آن بز، که «با این هرزه‌پردازی
کجا هر ناکسی در رزم بر من چیر می‌گردد؟»

پاسخ بز به درخت خرما:
«درازی همچو دیو و کاکُلت ماند به یال او
که در دوران جمشیدی و آن فرّ و جلال او
همه دیوان پُر آزار در بند بشر بودند
سرت شد زردگون، گویا به فرمان و مثال او

اگر در نزد گفتارت بپرهیزم ز آشفتن
(که دانا نزد نادان بُردباری را نهد برتر)
چه سان آخر توانم دعوی خام تو بشنفتن؟
وگر پاسخ دهم، آن نیز کاری هست نادرخور
مرا ننگی گران باشد به گفتت پاسخی گفتن.

ز مرد پارسی بشنیده‌ام افسون کار تو
که خود باشی گیاهی بی‌خرد، بی‌سود بار تو

چو گاوانت گُشن باید نهادن، تا به بار آیی
که تو خود روسپی‌زادی و با نر، در کنار آیی
مرا، هرمزد ورجاوند و دادار است پشتیبان
عبث با چون منی، ای دیو، سوی کارزار آیی

ستایم کیش مزدا را، که ایزد داد تعلیمش
به «گوشورون» و گاه «هوم نوشیدن» منم نیرو
که شیر از من بوَد، وقت نماز و گاه تکریمش

ز من سازند بهرِ زاد و توشه، کیسه و خورجین
ز چرم من کمر سازند زیبا و گُهرآگین
به پای مرد آزاده، منم آن موزه‌ی چرمین

به دست خسروان انگشت‌بان، مَشک ام به دشت اندر
که آب سرد از آن ریزند در هر جام و هر ساغر

ز من دستارخوان سازند و بر آن سور آرایند
مر آن سور کلان و سُفره‌ی پرنور آرایند
به پیش شهریاران پیشبندم چون که دَهیوپَد
بیاراید سر و رو را، هماره در بَرَش آید

ز چرمم – نامه و طومار باشد – دفتر و پیمان
بر آن گردد نبشته: مایه‌ی آرایش دیوان
ز من زه بر کمان است و کمان بر شانه‌ی مردان
برک از من کنند و جامه‌های فاخر اعیان
دوال از من کنند و بند و زین و زینت اسبان
نشیمنگه به ژنده پیل بهرِ رستم دستان
و یا اسفندیا گو چو گردد عازم میدان

نبگشاید مر آن بندی که از چرمم شود محکم
نه از «بلکن»، نه «کشکنجیر»، کآن دژها زند بر هم
همان انبان بازرگان ز من سازند، کاندر آن،
به هر سو می‌کشد «پُست» و پنیر و روغن و مرهم

در آن انبان به نزد شهریار آرند زی بستان
ز کافور و ز مُشک و خز که آید از تُخارستان
فراوان جامه‌ی شهوار، اندر بر نگارستان

ز پشم من تشکوک و کُستی در تن موبد
کنیزان را به تن از من، بسی دیبای زنگاری
ز موی من رسن بر گردن گاوان پرواری

مرا شاخی گَشَن بر پشت همچون شاخ آهویان
به سوی بحر «وَرکش» می‌روم از مرز هندویان
از این کُه تا بدان کُه، زین زمین تا آن زمین پویان

به هر جا مردمی یابم، نژاد و چهره رنگارنگ
گهی سگسار، گه بر چشم، گه بر آب، گه بر سنگ

مکان بگزیده هر یک در بسیط تیره خاک خود
گهی از گوشت، گه از شیر من جُسته خوراک خود

ز من این قوم کار روزیِ خود، راست می‌سازند
ز من «افروشه» و شیر و پنیر و ماست می‌سازند

فراوان است و گوناگون، همی محصول و بار از من
ببین چون بهره یابد شهریار و کوهیار از من

ز دوغم کشک می‌سازند بهرِ کاخ سلطانی
چو هنگام پرستش گشت در درگاه یزدانی

به روی پوستم مزداپرستان «پادیاب» آرند
ز من، وز چرم من باشد چو گاه دست‌افشانی
به شادی چنگ بنوازند و تنبور و رباب آرند
بهای من، بهای تو، نه یکسان است، خرما را
پشیزی نیز بس باشد، ولی با ده درم نتوان
خریدن چون منی را از شبان، چون تو نی ام ارزان
مرا این سود و نیکی و دهش باشد به بوم اندر
سخن زرینه راندم نزدت ای خرمابُن بی‌بر
چه سود از این سخن، گویی برافشاندم دُر و گوهر
به نزدیک گرازی، یا نوازم چنگ جان‌پرور
به پیش اُشتر مستی، که جز شیون نکرد از بر
که هر کس از نهاد خویش دارد طینتی دیگر
چراگاهم همه خوشبو، به کُهسار فلک‌فرسا
گیاه تازه آنجا می‌چرم، وارسته از غم‌ها
ز آب سرد چشمه تشنه‌کامِ من برآسوده
تویی، چون میخ جولاهان، به خاکی گرم کوبیده»

پیروزی بُز در مناظره
بدین گفتار خویش پیروز شد بز بر حریف خود
مر آن خرمابُن بیچاره خامُش شد به لیف خود

پایان
خوشا آن کس که از بر کرد این زیبا سرود من
و یا بنوشت آن را، او است در خورد درود من
به گیتی دیر بادا زیستش، خصمش فنا بادا!
تنش شاد و دلش شاد و روانش بی بلا بادا!


واژه‌ها:
===========
فرسپ: دیرک کشتی
گواز: افزار غله‌کوبی، دنگ، هاون
تنبکو: صندوق
گشن نهادن: آمیزش مصنوعی دادن
ورجاوند: مقدس
گوشورن: عید مذهبی
هوم: عصاره‌ی گیاه مقدس
انگشت‌بان: انگشتانه‌ی چرمین برای تیراندازی
دستارخوان: سفره
دَهیوپد: فرمانده کشور
بلکن: قلعه‌کوب
کشکنجیر: قلعه‌کوب، افکن
پُست: حلوا
تشکوک: جامه‌ی سفید
کُستی: کمربند مذهبی
ورکش: دریای خزر
افروشه: نوعی از لبنیات
پادیاب: وضو

برگرفته از «سفر جادو» نوشته‌ی احسان طبری

0 نظر: