Friday, May 06, 2011

منکه‌ی هندی و زبان پارسی

آدینه ۱۶/اردیبهشت/۱۳۹۰ - ۶/می/۲۰۱۱

باور رایج بر آن است که زبان پارسی نو (دری) از سده‌ی سوم و چهارم هجری پدید آمده است و رشد کرده است و نخستین بیت پارسی دری را به ابوحفص سغدی نسبت می‌دهند که سرود:

آهوی کوهی در دشت چه گونه روَذا؟ --------- او ندارد یار، بی‌یار چه گونه بوَذا؟

و می‌گویند نخستین چکامه‌ی پارسی دری را محمد ابن وصیف سگزی (سیستانی) در ستایش یعقوب پسر لیث رویگر (صفار) سیستانی (زاده: ۲۲۵ ق/۸۴۰ م. درگذشته: ۲۶۵ ق/۸۷۹ م.) سرود.

اما به تازگی به مطلبی برخوردم که برایم جالب بود. هارون الرشید (درگذشته ۱۹۳ ق/۸۰۹ م.) به بیماری‌ سختی دچار می‌شود و پزشک برجسته و چیره‌دست هندی به نام «منکه» (Manka یا در هندیManikya) او را درمان می‌کند. ابن‌ ابی اُصَیبَعه، پزشک دمشقی (درگذشته ۶۶۸ ق) در کتاب «عیون الانباء فی طبقات الاطباء» (سرچشمه‌ی آگاهی درباره‌ی رسته‌ی پزشکان) چنین می‌نویسد:
کتاب السموم: فسّره من اللسان الهندی الی اللسان الفارسی «منکه الهندی» و کان المتولی لنقله بالخط الفارسی رجل یعرف بابی حاتم البلخی. فسّره لیحیی بن خالد بن برمک. ثم نقل للمامون علی یدی العباس بن سعید الجوهری مولاه و کان هو المتولی لقرائته علی المامون. قال العباس بن سعید الجوهری قال شاناق عظیم الهند فی اول کتابه .....

ترجمه:
«منکه‌ی هندی» کتاب زهرها را از زبان هندی به زبان پارسی گزارش (تفسیر) کرد و سرپرست انتقال آن به خط پارسی مردی بود به نام ابوحاتم بلخی. منکه آن را برای [=به دستور یا خواهش] یحیا پسر خالد برمکی گزارش کرد. سپس این کتاب برای مامون [به عربی] به دست عباس پسر سعید جوهری ترجمه شد. وی مامور بود که آن را برای مامون بخواند. عباس پسر سعید جوهری گفت که: شاناق دانشمند بزرگ هندی در آغاز کتابش چنین می‌گوید...

اصل هندی کتاب این نوشته‌ی شاناق (چاناکیا یا Canakya) پزشک نامدار و بزرگ هندی بود.

ابن ندیم (درگذشته ۳۸۵ ق) «منکه» را از پزشکان جندی‌شاپور می‌داند و می‌گوید او کتاب سُسرُد (در اصل: Susruta Samhita) را – که دانشنامه‌ی بزرگ پزشکی بوده – برای یحیا پسر خالد برمکی به زبان عربی ترجمه کرده است. هم چنین وی کتاب شاناق را از هندی به پارسی برگرداند و ابوحاتم بلخی آن را به خط پارسی نوشت.

بدین ترتیب تاریخ کهن‌ترین اثری که پس از اسلام به زبان پارسی نو نگاشته شده است دست کم به دوران هارون الرشید (۱۹۰ ق) می‌رسد. البته در کتابی به نام «اسلام و تبت: اندرکنش‌ها در جاده‌ی مُشک» (Islam and Tibet: Interactions Along the Musk Routes) نویسندگان می‌گویند:
در اینجا باید منظور از زبان پارسی در اصل زبان باختری/بلخی (Bactrian) باشد که به خاطر نزدیکی بلخ به هندوستان «منکه» آن را می‌دانسته و سپس ابوحاتم بلخی آن را به همان زبان بلخی نگاشته است و در دوران مامون از زبان بلخی به زبان عربی ترجمه شده است.

به نظر من استدلالشان نادرست است زیرا بدون هیچ قرینه و سندی ادعا کرده‌اند که این زبان پارسی نبوده است. یعنی نویسندگان هزار سال پیش (ابن‌ندیم و ابن ابی اصیبعه) که به زمان منکه و هارون نزدیکتر بوده‌اند (و شاید ابن ندیم کتاب مزبور را هم دیده باشد) معنای «لسان الفارسی و خط الفارسی» را نمی‌دانستند. در متن عربی حتا بین خط و زبان پارسی هم تفاوت گذاشته شده است یعنی منکه به زبان پارسی ترجمه کرد و ابوحاتم به خط پارسی نوشت.

شاید وجود نام ابوحاتم بلخی و بلخی بودن برمکیان نویسندگان این کتاب را به این سو کشانده است که ادعا کنند منکه به زبان باختری/بلخی ترجمه کرده است. اتفاقاً این را هم در متن خودشان گفته‌اند که ابوحاتم و یحیا اهل بلخ بوده‌اند. حال آن که زبان باختری/بلخی در پادشاهی کوشان و تا سده‌ی دوم و سوم میلادی برقرار بود (ن.ک. زبان باختری/بلخی در دانشنامه‌ی ایرانیکا) و دوران اسلامی یعنی دست کم پانصد سال پس از فروپاشی پادشاهی کوشان دیگر فراموش شده و زبان پارسی جایگزین آن شده بود. همان گونه که مسعودی، تاریخ‌نگار مسلمان (درگذشته: ۳۴۶ ق)، می‌گوید:
فالفرس أمة حد بلادها الجبال من الماهات و غیرها و آذربیجان إلی ما یلی بلاد أرمینیة و أران و البیلقان إلی دربند - و هو الباب الأبواب - و الری و طبرستن و المسقط و الشابران و جرجان و ابرشهر، و هی نیسابور، و هراة و مرو و غیر ذلک من بلاد خراسان و سجستان و کرمان و فارس و الأهواز، و ما اتصل بذلک من أرض الأعاجم فی هذا الوقت. و کل هذه البلاد کانت مملکة واحدة ملکها ملک واحد و لسانها واحد، إلا أنهم کانوا یتباینون فی شیء یسیر من اللغات و ذلک أن اللغة إنما تکون واحدة بأن تکون حروفها التی تکتب واحدة و تألیف حروفها تألیف واحد، و إن اختلفت بعد ذلک فی سائر الأشیاء الأخر کالفهلویة و الدریة و الآذریة و غیرها من لغات الفرس.

یعنی

پس ایرانیان ملتی بودند که قلمروشان دیار جبال بود از ماهات (ماه=ماد) و جز آن و آذربایجان تا مجاور ارمنستان و اران و بیلقان تا دربند - که باب الابواب (دروازه‌ی دروازه‌ها) است - و ری و طبرستان و مسقط و شابران و گرگان و ابرشهر - که نیشابور است - و هرات و مرو و دیگر ولایت‌های خراسان و سیستان و کرمان و فارس و اهواز با دیگر سرزمین‌های ایرانیان که در وقت حاضر به این ولایت‌ها پیوسته‌است. همه‌ی این ولایت‌ها یک مملکت بود، پادشاه‌اش یکی بود و زبان‌اش یکی بود، تنها در برخی واژه‌ها تفاوت داشتند، زیرا وقتی حروفی که زبان را بدان می‌نویسند یکی باشد، زبان یکی است وگرچه در چیزهای دیگر تفاوت داشته باشد، چون پهلوی و دری و آذری و دیگر زبان‌های ایرانیان.»

مسعودی، علی بن حسین: «التنبیه و الاشراف»، به تصحیح عبدالله اسماعیل الصاوی، قاهره، ۱۳۵۷ ق.)

بنابراین منظور ابن‌ندیم و ابن ابی اصیبعه از «لسان الفارسی» همان زبان پارسی است نه زبان باختری/بلخی.

البته نثر پخته و شیوای بلعمی، وزیر دانشمند سامانیان، در ترجمه‌ی تاریخ طبری و نیز نثر شیوا و پخته و سخته‌ی کتاب حدودالعالم (نگاشته به سال ۳۴۲ ق) همگی نشان از آن دارد که زبان پارسی نو در زمان این نویسندگان پیشینه‌ی درازی داشته که توانایی آنان بدین سطح و اندازه بوده است.

6 نظر:

علی‌ said...

با تشکر از وبلاگ ارزشمند شما، نکته‌ای در زمینه زبان بلخی شایان ذکر است. بر اساس اسناد بلخی به دست آماده در افغانستان، به نظر می‌رسد که این زبان تا ورود اعراب به خراسان و حتا پس از آن تا مدتی‌ متداول بوده است. اطلاعات بیشتر در این سخنرانی‌ از دکتر سیمز‌ویلیامز ارائه شده است

http://www.gengo.l.u-tokyo.ac.jp/~hkum/bactrian.html

فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی said...

شهر براز عزیز،
گمان برم که نویسنده دمشقی کتاب که شما از او خوانده اید اشتباه فاحشی را مرتکب شده باشد. چاناکیا نویسنده کتاب مشهور آرتاشاسترا میباشد (ن. ک. به http://farhangi-sanati.blogspot.com/2011/03/blog-post_02.html ) که کمتر با پزشکی در ارتباط میباشد.

موفق و پیروز باشید.

shahrbaraz said...

به فرهاد (فرهنگی-تاریخی)
درود.

مطلب‌تان جالب بود. درست است که جاسوسی و اطلاعات جنگی و ... پیشینه‌ای طولانی دارد اما به نظر من برخی از گفته‌های آورده شده در آنجا غیرتاریخی و اِعمال برداشت‌‌های امروزی بر تاریخ گذشته است. بگذریم.

باید توجه داشته باشید که «ابن ابی‌اُصیبعه»ی دمشقی در سده‌ی هفتم می‌زیسته است و اطلاعات امروزی ما را نداشته است.

این شاناق یا چاناکیا مردی برهمن بوده است و گویا نام اصلی آن چاناکیای وزیر و سیاستمداری که شما نوشته اید کائوتیلیا بوده است:
Kautilya

‌در بخش کتاب‌های گوگل جست‌وجو کنید:
http://books.google.com

به نوشته‌ی دهخدا در کتاب «الفهرست» ابن ندیم نام کامل کتاب شاناق چنین آمده است:

«کتاب شاناق الهندی فی امر تدبیر الحرب، و ماینبغی للملک ان یتخذ من الرجال، و فی أمر الاساورة، و الطعام و السم» . (الفهرست ص 315). یا
«کتاب شاناق الهندی فی الاَّداب، خمسة ابواب».
در واقع از این نام‌ها چنین به نظر می‌رسد که کتابی بوده است در کار کشورداری و جنگ و اسواران (سواره نظام ارتش) و خوراک و زهرها. زیرا در دوران گذشته آگاهی از زهرها و سم‌ها برای فرماندهان و فرمانروایان بسیار حیاتی بوده و می‌بایستی سم‌ها را به خوبی می‌شناختند تا بتوانند از خودشان پاسداری کنند. هم چنین «آداب» در قدیم به معنای آیین‌نامه و کشورداری هم بوده است. یعنی هر دو نام کتاب شاناق به یک معنا است.

شاید هم این چاناکیای پزشک همان چاناکیای سیاستمدار بوده باشد زیرا در نوشته‌های قدیمی شاناق را حکیم و طبیب می‌دانسته‌اند. و حکیم عنوانی کلی است به معنای فرزانه. همان گونه که برزویه‌ی پزشک را با بزرگمهر فرزانه یکی دانسته‌اند. و او هم پزشک بود و هم در کار کشورداری و سیاست دست داشت.

پیروز باشید
شهربراز

shahrabraz said...

به فرهاد (فرهنگی-تاریخی)
درود.

باید توجه داشته باشید که ابن ابی اصیبعه در سده‌ی ششم قمری می‌زیسته و به همه‌ی اطلاعات امروزی دسترس نداشته است.

شاید این چاناکیا که شما می‌گویید با شاناق پزشک دو نفر باشند. اما از سوی دیگر درباره‌ی شاناق (چاناکیا) نوشته‌اند که او حکیم و طبیب بود. می‌دانیم که در گذشته حکیم معنای گسترده‌ای داشته است. بزرگمهر (عربی شده: بوذرجمهر) را هم حکیم و طبیب گفته‌اند و می‌دانیم که او را با برزویه یکی دانسته‌اند.

در ضمن اگر در بخش کتاب‌های گوگل دنبال نام چاناکیا بگردید می‌بینید که چاناکیای آرتاشاسترا با نام دیگری هم شناخته می‌شود یعنی
Kautilya
و این دو تن یک نفر بوده‌اند و کوتیلیا کتابی درباره‌ی سم و زهر نوشته است. در گذشته به خاطر اهمیت سم‌ها و کاربرد آن برای کشتن شاهان دانستن این گونه چیزها مهم بوده است.

پیروز باشید.

شهربراز

رفیق فردوسی said...

سپاس
نمی دانم ایا جز کتاب نثر فارسی دکتر خطیبی و سبک شناسی نثر درباره ی تاریخ نثر فارسی کتاب جامعی نوشته شده یا نه. اگر آری لطفا راهنمایی بفرمایید و
خواهشمندم درباره ی نثر التفهیم هم مطلبی بنویسید. متاسفانه به آن دسترسی ندارم اما دلیریهای بسیاری در ساختن واژگان علمی کرده که به کار دانشمندان امروز پارسی زبان می آید
برای نمونه به جای سیاره می گوید
رونده ی آسمانی

shahrbaraz said...

به رفیق فردوسی

کتابی هست به نام «هزار سال نثر پارسی» که کریم کشاورز در دهه‌ی 1340 خ. از راه انتشارات امیرکبیر منتشر کرد. در اندازه‌ی جیبی پنج جلد و در اندازه‌ی رقعی سه جلد است. این کتاب در دهه‌ی 1370 هم بازچاپ شد.

پیروز باشید
شهربراز