Sunday, November 08, 2009

سخنی حکیمانه از خواجه نصیرالدین

یک‌شنبه ۱۷/آبان/۱۳۸۸ - ۸/نوامبر/۲۰۰۹

یکی از ابتکارهای «اخلاقی» برخی از ایرانیان امروزی عبارت است از جعل و سخن گفتن از زبان بزرگان یا شخصیت‌های تاریخی، مانند نامه‌نگاری عمر و یزدگرد با انشای ایرانیان لوس آنجلس، سرودن بیت‌های بی سر و ته و بستن آن به سیمین بهبهانی، سرودن بیت‌های بهتر و بستن آن به فردوسی و ... جالب اینجاست که در همه‌ی این جعل‌ها نیز از اخلاق امروز ایرانیان (و به ویژه «مسلمانان») شکایت می‌شود یعنی کس یا کسانی که ادعای اخلاق می‌کنند خود از آن تهی اند و شجاعت ندارند که اعتراض خود را با زبان خودشان بگویند!

چند وقتی است که نامه‌ای با محتوای زیر از برخی از دوستان به دستم می‌رسد:

خواجه نصیرالدین، دانشمند یگانه‌ی روزگار، در بغداد مرا درسی آموخت که همه‌ی درس بزرگان در همه‌ی زندگانیم برابر آن حقیر می‌نماید و آن این است:

در بغداد هر روز بسیار خبرها می‌رسید از دزدی، قتل و تجاوز به زنان در بلاد مسلمانان که همه از جانب مسلمانان بود. روزی خواجه نصیرالدین مرا گفت می‌دانی از بهر چیست که جماعت مسلمان از هر جماعت دیگر بیشتر گنه می‌کنند با آنکه دین خود را بسیار اخلاقی و بزرگمنش می‌دانند؟

من بدو گفتم: بزرگوارا همانا من شاگرد توام و بسیار شادمان خواهم شد اگر ندانسته‌ای را بدانم.

خواجه نصیر الدین فرمود: ای شیخ تو کوششها در دین مبین کرده‌ای و اصول اخلاق محمد - که سلام خدا بر او باد - را می‌دانی. و همانا محمد و جانشینانش بسیار از اخلاق گفته‌اند و از بامداد که مومن از خواب برمی‌خیزد تا شبانگاه راه بر او شناسانده شده است.

اما چه سّری است که هیچ کدام از ایشان ذره‌ای بر اخلاق نیستند و بی‌اخلاق‌ترین مردمانند و آنکه اخلاق دارد نه از مسلمانی‌اش که از وجدان بیدار او است.

من بسیار سفرها کرده‌ام و از شرق تا غرب عالم و دینها و آیینها دیده‌ام. از «غوتمه (بودا)» در خاور زمین تا «مانی ایرانی» در باختر زمین که همانا پیروانشان چه نیکو می‌زیند و هرگز بر دشمنی و عداوت نیستند.

آنها هرگز چون مسلمانان در اخلاقشان فرع و اصل نیست و تنها بنیان اخلاق را خودشناسی می‌دانند و معتقدند آنکه خود را بشناسد وجدان خود را بیدار کرده و نیازی به جزئیات اخلاقی همچون مسلمانان ندارد.

اما عیب اخلاق مسلمانی چیست ای شیخ؟ در اخلاق مسلمانی هر گاه به تو فرمانی می‌دهند آن فرمان «اما» و «اگر» دارد. در اسلام تو را می‌گویند:

دروغ نگو ... اما دروغ به دشمنان اسلام را باکی نیست.
غیبت مکن ... اما غیبت انسان بدکار را باکی نیست.
قتل مکن ... اما قتل نامسلمان را باکی نیست.
تجاوز مکن ... اما تجاوز به نامسلمان را باکی نیست.

و این «اماها» مسلمانان را گمراه کرده و هر مسلمان به گمان خود دیگری را نابکار و نامسلمان می‌شمرد.

در این که ما ایرانیان امروز (مانند همه‌ی ملت‌های دیگر!) مشکل اخلاقی داریم حرفی نیست. نمونه‌اش همین گونه جعل‌ها! و مشکل‌های دیگری چون کم‌کاری، کوته‌بینی، نداشتن مطالعه، به کار نبردن خرد و اندیشه، پذیرفتن هر حرف بدون استدلال، و ...

اما برگردیم به این متن و چند نکته که به نظر من رسید با دوستان در میان بگذارم:

- معلوم نیست راوی یا گوینده‌ای که با خواجه نصیرالدین توسی صحبت کرده کیست و این متن از کجا و کدام کتاب نقل شده است.

- کم مانده در آن از حمله‌های انتحاری/استشهادی در بغداد و تکریت و ... و نفوذ القاعده و گران شدن قیمت گاز و بنزین و ... هم گله شود!

- نویسنده سعی کرده با تقلید ناشیانه از سبک نگارش قدیم، متن خود را اصیل جا بزند. اما نمی‌داند که در انشای قدیم کسی دین خود را بزرگمنش نمی‌دانسته! دین را بسیار اخلاقی نمی‌خوانده.

- برای من قابل تصور نیست که خواجه نصیر مسلمانان را «بی‌اخلاق‌ترین» مردمان خوانده باشد.

- جای تعریف خواجه نصیرالدین از فروشگاه زنجیره‌ای وال-مارت (Wal-Mart) و حراج‌های هفتگی و «وَکیشن» غربیان در جزیره‌های کاراییب خالی است!

- از شوخی گذشته، مطمئن نیستم که خواجه نصیر از زندگی مردم در باختر زمین خبر داشته. ضمن آن که در آن دوران از نظر مسلمانان، مردم باختر زمین گمراهان و کافرانی بیش نبودند. در واقعیت نیز وضع زندگی اقتصادی و علمی و فرهنگی اروپاییان در زمان خواجه نصیرالدین توسی (سده‌ی هفتم ق/سیزدهم م) به مراتب از کشورهای اسلامی و مشرق بدتر و عقب‌تر بود. آرزوی اروپاییان تجارت با مشرق زمین و دست یافتن به ثروت‌های افسانه‌ای آن بود. در زمانی که همین خواجه نصیرالدین توسی رصدخانه‌ی مراغه را می‌ساخت و دانشمندان جهان - از هند و چین گرفته تا مصر و شمال افریقا - را به همکاری دعوت می‌کرد، اروپاییان غرق در خرافات و اوهام بودند و «مرتدان» را بر سر چوبه می‌سوزاندند. برخی از این مرتدان هم کسانی بودند که متوجه عقب ماندگی اروپا شده بودند و به کلیسای کاتولیک اعتراض می‌کردند. داستان «دادگاه‌های تفتیش عقیده» یا انکیزیسیون (Inquisition) در غرب - که برای همه شناخته است - تقریبا همزمان با دوران خواجه نصیر بوده است.

- معلوم نیست غوتمه (؟ گئوماتا) و مانی در این میان چه نقشی داشته اند. در دوران خواجه نصیرالدین اثری رسمی از پیروان مانی در جهان نبوده است. این که خواجه چه گونه از نیکو زیستن پیروان مانی خبر داشته خود نوعی معجزه است. روزگاری در اروپا به ویژه در بالکان (بلغارستان و کرواسی امروزی) گروهی مسیحی نام بوگومیل‌ها (Bogomil) زندگی می‌کردند که گویا زیر تاثیر آموزه‌های مانی هم بودند. اما آنان هم در دوران جنگ‌های صلیبی به فتوای پاپ اعظم و به دست کاتولیک‌های اروپای غربی به جرم «زندقه» قتل عام و سوزانده شدند!

ای کاش نویسنده/نویسندگان این متن نگاهی هم به تاریخ اروپا در دوران خواجه نصیر می‌انداخت. مشکل‌های امروز را به گردن گذشتگان نمی‌انداخت و از زبان شخصیت بزرگی چون خواجه نصیر جعل نمی‌کرد.

5 نظر:

سینون said...

به گمانم دلیل این گونه جعل ها یک ضعف اخلاقی اسف‏بار است که آن هم در جای خود و به دست اهل فن قابل بررسی است. اول کسی باید بزرگی خود را ثابت کند تا محلی از اعتنا داشته باشد. حالا اگر من ناشناس یا کم شناس بخواهم حرف حقی را به گوش جمعی برسانم باید با بختم را با "قالَ..." بیازمایم! تازه سر بحث دیگری از این جا باز می‏شود: سخنان گذشتگان انگار از زمینیان "صادر" نشده اند که خلاف بر نمی‏دارند.اگر فردوسی گفته حتماً گل گفته؛ پندهای سعدی حرف ندارد؛ مولوی خدای شوریدگی است و... عمق معنای نقد گاهی در ذهن فرهیختگان‏مان هم بیشتر از دو وجب نیست. کجای کارید آقا!

داريوش احمدي said...

دوست گرامي: نوشته هاي شما همواره سودمند و آموزنده‌اند. كامروا باشيد

سایه said...

با درود
و سپاس از مطالب خوب و آموزنده تان
اگر شما با تحقیق و تفکّر دریافته باشید که این گفته ها بی سند است با یک آفرین به شما،باید به جعل کنندگان این سخنان گفت: به راستی آیا حرفی را که فکر می کنید درست و به حق است نباید بر زبان راند و به نام خود بازگو کرد؟ اگر فرضاً این نوشته ها هم تا حدّی یا کاملا درست باشد باید با افتخار و شجاعت آن ها را بیان کرد و نه از ترس آن ها را به دیگران نسبت داد
آرامش بخش چون سایه

Anonymous said...

با سلام و عرض خسته نباشی
من یکی از خوانندگان دائمی شما هستم اما امروز متوجه شدم که یکی از مقالات ارزشمن شما (اردوغان و تاراج فرهنگی) در یک سایت دیگر که لینکش را می آورم زده شده در حالی که نه تنها نامی از شما و وبلاگتان نبرده بلکه نویسنده ی آن را کس دیگری معرفی کرده. آیا خودتان اجازه دادید؟

http://www.iranpaad.ir/others.php?a=otsa

shahrbaraz said...

به دوست بی‌نام
درود بر شما و سپاس از پیام مهرآمیزتان.

ممنون از دادن نشانی آن سایت. من نه این سایت را می‌شناسم نه این شخص را که با نام «اردشیر آزاده» مطلب مرا دزدیده است. مسلما فرد آزاده‌ای نیست که چنین کاری کرده است. صاحب آن سایت هم از من هیچ اجازه‌ای نگرفته است.

شوخی روزگار را ببینید که مطلبی که درباره‌ی «تاراج فرهنگی» است خودش دچار «تاراج فرهنگی» می‌شود!!

خدا این سرزمین را از دروغ و دشمن و خشکسالی دور نگاه داراد! ایدون باد!

شهربراز